-
گردگیری
جمعه 30 دی 1390 23:52
اوه اوه اوه اینجا رو ببین ، این 4 دیواریه منه ؟ چقدر گرد و خاک نشسته رو در و دیوار !!! ببین تار عنکبوتا رو ... من فقط یه مدت نبودم اینجا به این حال و روز افتاده نه کسی میاد نه کسی میره ، درسته FaceBook خواب و خوراک و از همه گرفته اما قرار نیست این یادگاریای قدیمی همینجور به حال خودشون رها بشن . من با این وبلاگ و با...
-
بدون شرح
جمعه 27 آبان 1390 15:22
این یکی از ألکی ترین و مسخره ترین پست های منه که چون هیچ مطلب خاصی نداشتم که بگم و فقط بخاطر خالی نبودن عریضه است پی نوشت : تنها مزیت این پست خالی نبودن آرشیو آبان ماست
-
یکسال گذشت
چهارشنبه 27 مهر 1390 18:37
سلام دوست نداشتم این وبلاگم راکد بمونه . دلم میخواست همیشه آپ باشه ولی نشد. الان تقریبآ ۲ ماهی میشه که هیچ پستی توی وبلاگ نذاشتم . مشتریهای وبلاگم که همه پریدن ولی بازم از چندتا دوستای خوبم ممنونم که گاهی سراغی ازم میگیرن خدمته دیگه چیکارش میشه کرد چند روز دیگه یکسال از دوران خدمتم میگذره و وارد سیزدهمین ماه میشم . به...
-
دوباره تو
دوشنبه 24 مرداد 1390 19:52
چگونه خالی شوم از خاطراتت ؟ تو که میدانستی دلبسته شوم ، رفتنت سخت میشود ....
-
ساده
شنبه 18 تیر 1390 19:56
چه ساده بودم که گمان میکردم به دورم می گردند کسانی که دورم میزدند!!
-
مدرسه سهراب
یکشنبه 29 خرداد 1390 19:58
به سراغ من اگر می آییید ... نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
-
۲۴
پنجشنبه 19 خرداد 1390 19:45
یعنی من الان یه سال بزرگتر شدم ؟ ۲۴ سال پیش در چنین روزی ...... ولش کن اصلآ حوصله ندارم . فقط خودم به خودم (( تولدم مبارک ))
-
مادر
دوشنبه 2 خرداد 1390 20:19
و من برای وصف تو در سیل واژها ها غرق شدم که تو زیباترین آیه خدا روی زمینی . مادرم ....
-
چیزی شبیه به اون روزا
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 17:19
مدتی بود وقت نکرده بودم 4 دیواریمو با یه پست تر و تمیز آپدیت کنم. دلم تنگ شده بود واسه روزایی که از صبح پشت سیستم بودم تا شب و دنیای من شده بود خوندن وبلاگهای آدمایی که یه جورایی مثل خودم غرق در نت بودن. خیلی وقته که دیگه خبری از اون حال و احوال ندارم. باور کنید بعضی وقتها یادم میره مارک روی مانیتورم چی بود یا موسی که...
-
چاردیواری ۹۰
چهارشنبه 24 فروردین 1390 15:52
اولین دوشنبه سال هم که باشی بازهم دوشنبه ای . پاک و ساده و بی ریا . انگار نه انگار که تازه شده ای . اصلآ نو شدن به تو نیامده وگرنه اینقدر دلگیر نبودی چقدر دلم هوای بهار شیرازمان را کرده وقتی توی نسیم هر صبح و عصرش مست میشوی از عطر بهار نارنج هایی که گاهی با تکیدن از شاخه ها مجبوری زیر کفش هایت له شان کنی آقای ۸۹ خوب...
-
من و این
دوشنبه 16 اسفند 1389 18:30
محسن جون اون روز که داشتی رگ خوابتو میساختی فکرشم نمیکردی همدم این لحظه های تنهایی من بشه نه؟ ما اینیم دیگه !
-
دوباره من
یکشنبه 1 اسفند 1389 10:59
هیچوقت به این روزها فکر نکرده بودم . باورم نمیشه که به این راحتی به خدمت سربازی اومدم و الان 5 ماه از این دوران میگذره و انگار همین دیروز بود که پست خداحافظی رو توی وبلاگ گذاشتم. چقدر زمان زود میگذره و ما نسبت بهش بی تفاوتیم . همه چیز یکدفعه شروع شد و من اصلا آمادگی سربازی اومدن رو نداشتم و نمی دونم چی شد که اینقدر...
-
همه چیز از تو شروع شد
دوشنبه 20 دی 1389 15:24
... و حالا من مانده ام و من ! همه چیز از تو شروع شد ولی آنقدر درگیرت شدم که هرگز نفهمیدم روزی همه چیز بی تو تمام خواهد شد. میدانستی به سنی رسیده ام که آسان دل میبندم و سخت دل میکنم! همین تو را وسوسه کرد اما دیگر از روی این نوشته ها مرا نشناس،فکور و صبور می نویسم اما اینگونه زندگی نمیکنم. سخت دل میبندم ولی آسان رها...
-
روزگار نو
یکشنبه 5 دی 1389 19:17
خیلی وقت بود که احساس می کردم کم دارمش. خیلی وقت بود که در خلا نبودنش زندگی می کردم. بی آنکه مشکلی داشته باشم. فقط هر از گاهی که فکر می کردم دلم تنگش می شد. حالا هم یکی دوباره یادم انداخته. موقع خداحافظی گفت که دارد می رود دنبال انسان شدن. دنبال آن چیزی که دوست داشته و از دستش داده. دنبال آن ارزشهایی که به این راحتی...
-
ترخیصی
جمعه 3 دی 1389 12:06
ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده عشق تو از آن من است آن روز که لحظه وداع من و توست آن شوم ترین لحظه پایان من است ساعت 2 بعد از ظهر بود . همه چشم ها بارانی و اشک آلود شده . هرکس برای لحظه ایی در چشمان دیگری نگاه می کند و با اشکی که روی گونه جاری میشود همدیگر را در آغوش میگیرند . هیچکس نمیتواند بغض درونش را پنهان...
-
زمانه
چهارشنبه 24 آذر 1389 12:08
زمانه به من آموخت که دست دادن معنای رفاقت نیست... بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها شدن نیست .. زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
-
بی عنوان
چهارشنبه 17 آذر 1389 12:55
سلام بالاخره من اینجا یه کافی نت پیدا کردم تا بیام به دوستام سر بزنم روزای آخر خیلی دلچسبه به ما که خیلی میچسبه این جمعه رو فکر نکنم بتونم بیام خونه . ایشااله برگردم از خجالت همه دوستام بیرون میام
-
دل نوشت
جمعه 12 آذر 1389 13:06
بعضی اتفاقها توی زندگی ما آدما باعث میشه که بیشتر از گذشته اطرافیانمون رو بشناسیم و بفهمیم که چه کسایی واقعا بیادت هستن و چه کسایی اصلا بود و نبود تو براشون مهم نیست . من که توی این مدت ظاهر و باطن خیلی از آدما رو دیدم و فهمیدم که کی رفیق راهه بگذریم .... جایتان خالی این هفته که خیلی بر ما سخت گذشت . خیلی اذیتمان...
-
نشد که بشه
چهارشنبه 3 آذر 1389 18:12
انگار این پوتین سنگین قصد جدایی از منو نداره . دلمو خوش کرده بودم معاف میشم ۲ سال از زندگی جلو می افتم میرم دنبال یه کاری اما مثل اینکه این شانسی که فقط یه بار در خونه هرکسی رو میزنه هنوز دلش نمیخواد در خونه ما رو بزنه نتیجه کمیسیون پزشکی هم اومد اما منو معاف نکردن . میخوام نکنن حتما قسمت نبوده میرم سربازی رو ادامه...
-
سرنوشت
جمعه 21 آبان 1389 11:44
همیشه از روزای جمعه بدم میومد . متنفرم ازش امروز هم جمعه بود اما چه جمعه نحسی . بعد از چند روز میخواستم برگردم پادگان که دیشب تلفن خونه زنگ خورد گوشی رو که برداشتم صدای داییم رو شنیدم که با بغضی که توی صداش منتظر ترکیدن بود بهم گفت که یکی از دوستای خانوادگیمون دیشب توی یه حادثه رانندگی به رحمت خدا رفته خیلی ناراحت...
-
یعنی چی میشه ؟
سهشنبه 18 آبان 1389 16:08
س ربازی رفتن هم به ما نیامده . دیشب که برگشتم خونه بابام درو باز کرد پشت در خشکش زده بود گفت آخه پسر ۷۲ ساعت از رفتنت گذشت که دوباره برگشتی خونه ؟ گفتم آخه بابا جونم تو الان به جای اینکه دستاتو باز کنی من مثل کانگورو بپرم تو بغلت وایسادی این حرفا رو میزنی ؟ بابام مات و موت مونده بود از پررویی من ! خودمونیم ولی راست...
-
اینجا خانه ماست ...
جمعه 14 آبان 1389 11:17
دلم این چند روز برای خانه مان خیلی تنگ شده بود . به خانه که برمیگردی آغوش گرم مادر قشنگ ترین احساس در پاسخ به دلتنگیهاست . در و دیوار خانه مان برایم تازگی دارد ، اتاقم را دوست دارم با آن همه عکسهای جور واجور که به چار گوشه اش زده ام . اینجا می توانم یک شب را به اندازه یکسال بخوابم ، نه از آن خوابهایی که فقط چشمت بسته...
-
من اومدم
جمعه 7 آبان 1389 00:32
سلام دوستای گلم . من بالاخره طعم سربازی رو چشیدم ، خیلی تلخه اما من همین تلخی رو دوست دارم . روز شنبه یک آبان ، من و 3 تا از دوستام که با هم قرار بود به جهنم سبز بریم به درب حوزه نظام وظیفه رفتیم و بعد از معرفی خودمون سوار اتوبوس شدیم و به سمت پادگان شهید دستغیب جهرم حرکت کردیم . نزدیکای ظهر رسیدیم به درب پادگان . بعد...
-
من رفتم !
جمعه 30 مهر 1389 10:09
آخرین جمعه سال هم که باشی باز هم جمعه ای . آخرین روز در کنار خانواده بودن هم که باشی بازهم دلگیری ، حالا کو تا آخرین روز سربازی که بخوای از اون جا دل بکنی از قدیم گفتن این شتریه که در خونه ی هرکسی که پسر دم دست داشته باشه می خوابه ! خوب در خونه ی ما هم خوابید ! سعی کردم مانع از خوابیدنش شم اما تقدیر این بود که منم مثل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهر 1389 09:17
آخرین جمعه سال هم که باشی باز هم جمعه ای . آخرین روز در کنار خانواده بودن هم که باشی بازهم دلگیری ، حالا کو تا آخرین روز سربازی که بخوای از اون جا دل بکنی از قدیم گفتن این شتریه که در خونه ی هرکسی که پسر دم دست داشته باشه می خوابه ! خوب در خونه ی ما هم خوابید ! سعی کردم مانع از خوابیدنش شم اما تقدیر این بود که منم مثل...
-
حکمت خدا
چهارشنبه 28 مهر 1389 21:22
طبق قراری که داشتیم میخواستیم امروز با دوستای سمیه بریم بیمارستان عیادتش. ساعت 3 بود که مینا sms داد که برم. من که قضیه رو همون روز به مامانم گفتم قرار شد با مامی همراه بریم بیمارستان چون مامی هم با شنیدن این موضوع مشتاق شد که بیاد اما بهش نگفتم که ما دوستای خیابونی هستیم و بهش گفتم یکی از همکلاسیهای دوران دانشگاست که...
-
سمیه
دوشنبه 26 مهر 1389 19:44
امشب دلم خیلی گرفته . از خودم از کارام از مردم از همه چی ! پست قبلی هم که یه جورایی دلگیر بود به بزرگی خودتون ببخشید . امروز ساعت ۲ داشتم با ماشین از جلوی باغ ارم رد میشدم که یدفعه چشمم به دوتا دختره افتاد که هردوشون عینک آفتابی زده بودن و داشتن از پیاده روی جلو باغ ارم رد میشدن . منم تنها بودم یهو یه فکر شیطونی به...
-
زمونه
شنبه 24 مهر 1389 18:05
دلم گاهی میگیرد .. دلم گاهی از زمانه میگیرید .. دلم گاهی از این زمانه میگیرید .. این دلم گاه گداری مثل تموم دلهای تنهای دنیا میگیره ، وقتی ام میگیره میره میشینه یه گوشه دنج و خلوت و بی هیاهو ، زل میزنه به پنجره ، همون پنجره که وا میشه به سمت قدیما ، همون روزا که بچه تر بودم . بابام منو بغل میکرد میبرد در مغازه هرچی که...
-
به رنگ ارغوان
پنجشنبه 22 مهر 1389 19:26
این دوتا خانم رو میشناسید ؟ اشتباه نکنید هردو یکی هستند . خانمای ورزشکار خیلی خوب با اسم ارغوان رضایی تنیسور ایرانی الاصل فرانسه آشنا هستند جدیدا شنیدم فدراسیون تنیس ایران ایشون رو به کشور دعوت کردن تا ازشون تقدیر کنن . عجب مملکتی داریم ما ، این خانم با اون سر و وضع تو مسابقات حاضر میشه ولی با این حجاب میاد تو ایران...
-
۹۸۹۹۰۰۰۹+
چهارشنبه 21 مهر 1389 10:22
زیاد که نیست ؟ هست؟