چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

روزگار نو

خیلی وقت بود که احساس می کردم کم دارمش. خیلی وقت بود که در خلا نبودنش زندگی می کردم. بی آنکه مشکلی داشته باشم. فقط هر از گاهی که فکر می کردم دلم تنگش می شد. حالا هم یکی دوباره یادم انداخته. موقع خداحافظی گفت که دارد می رود دنبال انسان شدن. دنبال آن چیزی که دوست داشته و از دستش داده. دنبال آن ارزشهایی که به این راحتی ها دیده نمی شوند چه برسد که بخواهند به سادگی به دست آیند. راستش دلم تنگ شده بود. تنگ دیدن آدمهایی که هنوز فکر می کنند. احساس می کنند. تنگ دیدن آدمهایی که توی روزمرگی هاشان غرق نشده اند. دلم تنگ شده بود برای شنیدن حرفهای دل آدمها. برای دوستیهایی که کمی عمیق تر از سلام و علیک و «هوا خوبه» ی هر روزه اند. دلم تنگ شده بود و حالا که یکی به داد تنگی دلم رسید دلم نیامد ننوشته فراموشش کنم. می نویسم نه که کسی بخواند. می نویسم که به یاد داشته باشم هنوز دوستانی هستند که به دوستیشان نیاز دارم. 

شدید

نظرات 13 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 08:36 ق.ظ http://myimmortal.iranblog.com/

سلام دوست من واقعا که چه حرفای جالبی زدی امیدوارم روزگار نو به کامت باشه دوست عزیز

روزگار گاهی به کام ما و گاهی برخلاف میل ماست . مهم اینه که چجوری باهاش کنار بیایم
امیدوارم به کام شما هم همیشه شیرین باشه دوست عزیز

patina سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 12:57 ب.ظ http://patina.ir

سلام
مینویسی و ما میخونیم و لمس میکنیم لحظاتت رو
وقت داشتی بیا
یه جورایی سورپرایز دارم

سلام
شدیدا محتاج به سورپرایزتم

لیوسا سه‌شنبه 7 دی 1389 ساعت 01:24 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

چه قدر صادقانه نوشتی هنوز کسانی هستند که به دوستیشان نیاز داری.

الان واقعا نیاز دارم
واقعا !

تنها شنبه 11 دی 1389 ساعت 04:03 ق.ظ

سلام دوست عزیز دل نوشته های زیبایت را خوندم .جدای از زیبایی
ظاهری کلامت از عمق نگاهت لذت بردم صمیمانه امیدوارم در تمام مراحل زندگیت چیزی جز زیبایی به سراغت نیاد

مرسی از محبت شما دوست تنهای من

بابک شنبه 11 دی 1389 ساعت 09:12 ق.ظ

انسان ها روح بزرگی دارند اگر فرصت نشان دادنش را داشته باشند
چطوری سرباز وطن؟!

بابک جان یادته توی آموزشی میگفتی هر روز خونه ای ؟
الان کجایی ببینی از خونه و خونواده دور شدم هرشب دلم واسه مادرم و داداشم تنگ میشه باید زنگ بزنم بهشون
افراد دیگه خونواده که جای خود دارن

http://hofop.blogsky.com چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 04:53 ب.ظ

منم شدیییید.شدییییدا!!!!

sonia پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://eshghe2khahar.blogfa.com

سلام آقاآرش خوبی شما به سلامتی دوران آموزشی هم که به خوبی وخوشی گذشت خوشحال شدم موفق باشی خیلی وقت بود که نیومده بودم الان همه ی پستهای قبلیتو خوندم جالب وخوندنی بود

خورشید پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 11:27 ق.ظ

کاش دوستیها انقد عمیق بود که اگه ساعتی در سکوت در کنار هم باشیم قدر یک عمر دلامون با هم حرف میزد.

بابک شنبه 18 دی 1389 ساعت 12:18 ب.ظ

امیر جان
زندگی بازی های خودش را دارد - شاید باید برای زندگی آینده ات آماده شوی- آنجا که برای ساختن برج آرزو ها و اهدافت باید ساختمان قدیمی و یادبود کودکی را خراب کرد تا زندگی دوباره ات ساخته شود راستش من از ۹ سال پیش دلم را پیش خانواده ام جا گذاشتم و رسم زندگی رو پذیرفتم دادا

مریم شنبه 18 دی 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://maryamtarin.blogsky.com

aniyeta یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

هنوز دوستانی هستند که به دوستیشان نیاز دارم
باهات موافقم

امی دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://shelakhteh.blogsky.com

باتوام اگریادت ماندی به یادبیاور که مراازیاد مبری

سارا پنج‌شنبه 23 دی 1389 ساعت 12:03 ب.ظ http://mikhahamtanhabasham.blogsky.com

هنوز هستند آدمهایی که توی روزمرگی هاشان غرق نشده اند......
و چقدر به اونها و دوستیشان نیاز داریم

هنوز هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد