تو را به خانه ام دعوت می کنم ...
برایت قهوه میریزم ...
درونش یک قاشق سیانور میریزم تا بمیری ...
برایت میاورم ...
لبخند میزنی ...
می گویم قهوه ات سرد شد بگذار عوضش کنم ...
آری ...
من چند سال است که میخواهم تو را بکشم ...
اما لبخندت ...
لبخندت ...
لبخندت ...
لعنتی ...