روزها درست مثل اشک هایم هر روز بی اختیار از پی هم میگذرد
زود...خیلی زود...
دلتنگم این روزها ، مات و مبهوت به تقابل حادثه ها
تنها به نشانه هایی می نگرم که درست جلوی چشمانم شکل میگیرد
دستانم تمنایی برای گرفتن گرمای دستانت
خواهش یک آغوش میشوم...آغوشی امن ، گرم
...
سردم...سرد ـ سرد...
با زبانی روزه ی نگفتنت...ندیدنت
باز هم منتظرم ، در سکوت
درست مثل هر سال...مثل هر روز...مثل هر لحظه
و تنها این ثانیه ها ، روزها و سال هاست که برگی از خاطراتم میشود
و حسرتی برای دیدار...
کمی مهربان تر باش محبوب من!
تا پایان فصل داغ ، تنها چند روزی باقی است...و من هنوز خامم ، خام ـ خام...
ببار ، بتاب ،
بارانی ام کن...آفتابی ام کن ، مهتابی ام کن...
مرا شبیه کن
شبیه ، شبیه خودت و تو هم شبیه باش...
نه ! تو خودت باش...شبیه هیچ کس
تو ! برای همه ی من بسی و من برای تو...
پ ن : ادامه ام باش ، بگذار ادامه ات باشم...نشانه ات باشم ، با من باش ، بگذار با تو باشم ، معشوق من...
سلام داداشی .
این پستت حال و هوای اینروزای منه . خیلی بدلم نشست . ممنونتم .
سلام ...
قابلی نداشت . امیدوارم حال و هوات همیشه صاف و آفتابی باشه
واقعا قشنگ نوشتی ...
خیلی خوب بود :)
مرسی زهرا جان
به پای نوشته های شما که نمیرسه
سلام
زیباست...
تو خودت باش...
برای همه ی من بسی...
عالی بود.
سلام
نظر لطف شماست