چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

درد

یه حرفایی هست که گفتنش دردی رو دوا نمیکنه اما نگفتنش میشه هزارتا درد تو سینه
نظرات 12 + ارسال نظر
افرا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 07:32 ب.ظ http://maande.blogfa.com

دقیقا دقیقا دقیقا !!!
خیلـــــــــــــــی درست گفتین!

یه زن پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://1-zan.blogsky.com/

سلام
نمیدونم چرا من فکر میکنم حرف زدن و درد دل کردن پیش دیگران حقارت آوره...
اما درست میگین تلنبار شدن اینهمه حرف توی دل هم درررد داره...

همین که کسی پیدا نمیشه که آدم باهاش درد دل کردن کنه خودش یه درد بزرگه

آزاده پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://mylittlesong.blogsky.com

پس دردتو نذار تو دلت بمونه

سیمین پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 10:40 ب.ظ

آره واقعا!
الانم یه حرفایی هست تو زندگیم که گفتش سودی نداره اما نگفتنش داره جونمو می خوره!

خیلی بده خیلی ...

علی قاهری جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 01:06 ب.ظ http://alighaheri.blogfa.com

آره دقیقاً همینه.
داستان نجومی شدن خودمو نوشتم یه سری به ما هم بزن. روز نجوم مبارک

سیمین جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://blackmight.blogsky.com

اگه عشق کورم می کرد که ناراحتیم از کوریه دلم کمتر بود!!
بیخیال.میگذره

مام با همین گذشتن دلمونو خوش کردیم

زیتون شنبه 9 اردیبهشت 1391 ساعت 01:25 ق.ظ http://maande.blogfa.com

پیدا کردن یکی که بهش بگی خودش هزار تا غم و درد میاره برات چون معمولا کسی رو پیدا نمیکنی...

اینم هست

یه زن یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://1-zan.blogsky.com/

سلام
پست جدید؟

دوس ندارم کپی پیست کنم دلم میخواد مطالب زاییده ذهن خودم باشه و وقتی پست جدید نذاشتم یعنی هنوز چیزی تراوش نشده از مغزم

مانا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 11:13 ق.ظ http://http:/WWW.MANAASEMANI.BLOGSKY.COM

سوگند سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.sogandneveshte.blogsky.com

خیلی زیبا بود واقعا به دلم نشست

مریم چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:09 ق.ظ

من در آن کوشش که چون بندم دهان خویش را
دل در این جوشش که بفزاید فغان خویش را
شکوه ها هم مرهمی بر سینه ی مجروح نیست
در دهان باید بسوزانم زبان خویش را
رنجها با نقش نو هر لحظه بر حیرت فزود
از کدامین رنگ بشناسم زمان خویش را
هر چه غم رنجم دهد در سینه جایش گرمتر
وای من کازرده سازم میهمان خویش را
هر گلی افتد ز شاخی من بخاک افتم ز رنج
با نسیمی میدهم از کف توان خویش را
چون شدم بی بال و پر خورشید سوزانتر دمید
با پر خود هم نبستم سایبان خویش را
داغم از دشمن بدل افزون ولی ماندم تهی
روز سختی کازمودم دوستان خویش را
هر که دامان پاکتر آتش بدامانتر بعمر
امتحانها کرده ام این امتحان خویش را
ناله سوی عرش دارم از عذاب فرشیان
تا چه تیری در میان بندم کمان خویش را
هیچ سیمایی بچشمم راستین نقشی نداشت
پوچ دیدم چون حبابی آرمان خویش را
چونکه سوزاندی خدایا شعله آنسانم ببخش
تا زنم آتش زمین وآسمان خویش را
جز غباری زین بیابان هیچ سو چشمم ندید
زآنکه گم کردم از اول کاروان خویش را

سروده ی خودته دیگه؟

مریم چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام، نه
از اشعار استاد معینی کرمانشاهی هستش

حالا نمیشد از سعدی و حافظ خودمون که همین بغلن شعر بگی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد