چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

چار دیواری

یه لحظه میاد ... همون موقع مینویسم ...

هنوزم دوستم داری؟

تو فکر اینم که آدم تو زندگی چندبار میتونه عاشق بشه؟ 

از دیشب دارم سعی میکنم یکی از خاطره هاتو توی ذهنم بازخوانی کنم اما نمیشه همش یه جای کار هنگ میکنم . اونم وقتیه که به جایی میرسم که تو سرتو میذاشتی رو شونه هامو دستتو از پشت دور گردنم حلقه میکردی و آروم میگفتی هنوزم دوستم داری ؟؟؟ 

نمیدونم چرا هیچوقت بهت نگفتم  چرا این سوالو ازم میپرسی . تو که خودت خوب میدونستی جوابش چیه  

اما حالا دارم به اون جمله ات به اون سوالت به اون نگاهت فکر میکنم . هرچی با خودم کلنجار میرم نمیتونم بفهمم اون سوال چه حکمتی داشته ؟  

دفتر خاطره هام ( خاطره های با تو بودنم ) پر از دستنوشته هاته ، نمیدونم کدومو بخونم تا شاید از بین حرفات بتونم جوابمو پیدا کنم . اخه این چیزا که واسم اینجا نوشتی درکش خیلی سخته . خودت فقط میتونی تفسیرش کنی، من فقط عاشق نوشتنت بودم   

 

کی اینجاست که بفهمه دفتر دلم پر از صفحه های سیاه بی تو بودنه ؟! 

کاش اون روز که میخواستی بری بازم ازم سوال میکردی           ...... هنوزم دوستم داری ؟ ......

 

پی نوشت 1 : عکسها مال همون دفتر خاطراته که گفتم

قلبم هدیه به تو

قلبم هدیه به تو عزیزم...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت.. از پسر خبری نبود.. دختر با خودش می گفت :می دونی که من هیچوقت نمی ذاشتم تو قلبت و به من بدی و به خاطر من خودت و فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی... شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..  آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...


چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود. آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد... و به خودش گفت چرا هیچ وقت حرفاشو باور نکردم؟!

تنهایی من، همان انتظارم است!

دستانت را به من بده و چشمانت را ببند!!!!

تنهایی من، همان انتظارم است
و انتظارم، همان عشق!
و عشق تنها بهانه ی بودنم!
بی بهانه ام نکن!

بعد از رفتن تو
چقدر غریب شده ام میان این همه آشنا…
چند روزی است حجم تنهایی را بر روی قاب آبی دلم نقاشی می کنم
نه
قلم در دست من نیست
من نقاش این تنهایی نیستم

هنوز هم ...

                  یادت هست آمدی تا عاشق باشی؟ 

آمدی تا کهنه محبت دلم را بهانه ای کنی برای زندگی  

                                   اما بدان این من بودم که گدایی بودم برای دوست داشتن هایت  

       امشب باز چشمهایم صبور شده اند ... برای اشک هایم 

                          وقتی که باور کردند ... 

          دیدن دوباره چشمهایت باور کردنی نیست! 

ای تویی که بودنت جانی دوباره به بودنم بخشید! 

                   دیوارهای فاصله بلندند ... 

               اما من هنوز هم صدایت میکنم       

                       صدایم را نمیشنوی ؟ 

              نگو که غریبانه برایت فراموش شده ام!         

دیوونه شدم

امروز قراره با پسر خاله ی خُلم بریم یه دونه از این سگهای پاکوتاه پشمالو هستا از اینا که آدم وقتی میبیندش کلی مثل دیوونه ها ذوق زده میشه ها میخوایم بریم یدونه از اینا بگیریم 

 

دیشبی چندتا عکس از توی گوگل سرچ کردم که فقط اینو دوست داشتم  

چطوره ؟ 

 خشکله نه ؟

این وبلاگ قراره بزودی تعطیل بشه  

از همه دوستانی که منت سر من گذاشتن و اومدن مطالب منو خوندن تشکر میکنم ولی موندن توی این دنیای مجازی که آدمهاش واسه فریب همدیگه از پیچیده ترین روشهای ممکن دریغ نمیکنن برام خیلی سخت شده 

از دوستان حلالیت میطلبم اگه کسی نظری داره سرا پا گوشم 

 

از دوستان خوبم معذرت میخوام . به علت یه سری مشکلات که هم شخصی بود هم عمومی میخواستم برم ولی نظر لطف شما باعث شد تصمیمم عوض بشه 

خانم " الف " شمام خودتو ناراحت نکن . اینقدرم به خودت بد و بیراه نگو رفتنم زیاد به شما ربطی نداشت فعلا هم هستم در کنارتون 

بازم ممنونم که دوستای خوبی مثل شماها دارم

کلاس اول

آقای بلاگ اسکای ممنونم که تبلیغاتتون رو از توی وبلاگ من برداشتید  

 

مثلا آدم وبلاگ بزنه بعد آدرس وبلاگش یادش بره بعد بره از توی وبلاگ دوست جونش بیاد توی وبلاگ خودش 

روز اولی رفتم داداشمو بردم مدرسه بعد یه زنگم با اجازه خانم معلمشون سر کلاس نشستم . دیگه حال نمیداد نیمکته برام کوچیک بود اون حس و حال دوران مدرسه رو هرکاری کردم بیاد سراغم نیومد که نیومد

اوووووم   من دلم میخواد دوباره برم مدرسه دلم میخواد انشا بنویسم  

پی نوشت 1 :  آقای بلاگ اسکای دوست بابامه هرکی خواست بگه تا بهش بگم تبلیغات رو از روی وبلاگش برداره